شاهزاده علی شاهزاده علی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

ali khorshide zendegiyeman

دلنوشته

سلام ماه زندگیم سرمایه ی من ... امید من .. رفیق روز وشب من عکس های نوزادیت را دیدم ودلم برای ثانیه ثانیه ی آن روزها تنگ شد. با شادی تو شاد شدیم وخندیدیم و بخاطر اشکهایت دلمان گرفت و گریستیم. هرروز تواناییهایت بیشتر میشود وبزرگتر میشوی هم شاد میشویم وغمگین شاد میشویم بخاطر تکامل و پیشرفتت وغمگین بخاطر روزهایی که تکرار نخواهند شد و فقط خاطره های شیرینش در ذهنمان خواهد ماند.. هستی من ... تمام ناتمام من... شور و اشتیاق من از توممنونم که به زندگی ما آمدی ولحظه های زندگیمان را پر از خنده کردی بهترین روزهای جوانیمان را تو رقم زدی. برکت زندگیمان شدی تا هر لحظه خدا را شاکر باشیم. بخاطر همه ی لحظه های شیرینی ...
30 بهمن 1392

ماه زمینی

امروز دوشنبه س .دل آسمون بدجور گرفته.... علی جونم خوابه... علی کوجولو عزیزدلم تو دیروز دوتا کار بامزه انجام دادی . دیروز وقتی من توی اشپزخونه بودم و تو داشتی با اسباب بازیات بازی می کردی دیدم که اومدی توی اشپزخونه و داری با دستای کوچولوی نازت اروم میزنی به پام وقتی نگات کردم دستاتو اوردی جلو و مموری دوربین که گم شده بود رو دادی به من   یعنی من اینو پیدا کردم الهی که من فدات بشم  اون لحظه من بغلت کردم و بوسه بارونت کردم همش داری دلبری میکنی چه لحظه ی خوشی بود .... دیروز وقتی من داشتم نماز میخوندم تو اومدی جلوی من و روی مهر سجده کردی چقد این کارت عزیز وخواستنی بود عمرم. دیشبم رفتیم عالیشهر دیدن دایی حیدر...
28 بهمن 1392

خواب پسرم

ماه زیبای من ... سلطان روز و شبم ... عمر مامان وبابا ... عشق من نمیدونم چه جوری وصفت کنم فقط میخوام همه مردم دنیا بدونن عاشق این پسرم میمیرم براش تا چند دقیقه پیش علی جونم خواب بود رفتم دیدم داره تو خواب میخنده ولبخند میزنه.دلمو برد لپاشو بوسیدم.چشاشو بوسیدم ...خیلی عشقه قبلا که تازه الو گفتن رو یاد گرفته بود نصفه شب که پامیشد شیر بخوره چندتا الو میگفت ومیخوابید خیلی ناز و عزیزی پسرم. تو الان پیشم نشستی و داری بازی میکنی وهرروز چیزای جدید وشیطنتای تازه یاد میگیری. فدات بشم فدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات   قربون این ...
26 بهمن 1392

عکس یادگاری

امروز جمعه علی جون به اتفاق مامان وباباش نرکوه بودن.حساااابی خوش گذشت. ما دوشنبه واسه تولدخاله زینب رفتیم دیر..تعطیلیامون اونجا  گذشت. به فامیل سرزدیم وبا بی بی بزرگیعنی مادر بزرگ من عکس یادگاری انداختیم. یه شبم رفتیم کنگان. شب جمعه هم رفتیم نرکوه جوجه زدیم.خییییییلییی سرسبزشده .صبح رفتیم تو دشت گلها وازتو ;علی جونم پسر نازم عکس گرفتیم. واسه برگشتنمون یه مسیر جدید رو  انتخاب کردیم ویه سرهم رفتیم چاووشی. وقتی هم که رسیدیم رفتیم نمایشگاه . اینم شرح حال تعطیلات علی جونم. ...
25 بهمن 1392

قدم های علی جون

علی جووونم دیشب به همراه مامان وباباش رفت نمایشگاه صنایع دستی استانها قربون قدمهاش بشم که خودش تو نمایشگاه اینور اونور میرفت وکیف میکرد . فداش بشم الهی چه خنده هایی میکرد. بعد از بازدید از نمایشگاه رفتیم خونه ی عمو ابراهیمش و اونجا علی جون با مریم کوچولو باهم بازی کردن. ماهم خاطره تعریف کردیم وخندیدیم. به همه مون خیلی خوش گذشت. علی سلطان مامان الان خوابه قربوووووووووووون هر بار نفس کشیدنش بشم. ...
20 بهمن 1392

شیرین کاری پسرم

ماه من پسر خوشگل مامان دیشب یه بازی با مزه انجام میداد منو باباییش به فاصله ی دو متر ازهم نشستیم علی کوچولو میدوید سمت باباییش ومحکم باباشو بغل میکرد چند ثانیه سرشو میذاشت رو شونه ی باباجونش بعد بلند میشد و میدوید سمت من و همین کارو میکرد چندبارم سرشو گذاشت رو قلبمون. به سه تاییمون خیلی خوش گذشت. الان علی جونم خوابه دلم براش یه ذره شده.عاشقشم.می میرم براش انقد ناز و خوشششششششششششششششششششششششششششششششگل و عزییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییزه هرچی بگم کم گفتم. ...
17 بهمن 1392

علی عشق منه

سلام به همه من مامان علی کوچولو هستم. پسر ماه من متولد 18 آذر91هست. علی کوچولو خیلی شیطونه وهرروز کارای بامزه ای انجام میده وکلی مارو به خنده میندازه. چندروز پیش منو مامان بزرگش علی جونو بردیم کنار دریا.کلی ذوق کرد.یه شبم منو باباییش علی کوچولو رو گذاشتیم تو کالسکه و پیاده رفتیم کنار دریا.خیلی خوش گذشت.خونه ی ما به دریا نزدیکه و پیاده فقط چند دقیقه راهه. جمعه ی هفته ی پیش رفتیم نرکو و تو گلها عکس گرفتیم با موتور از کوه بالا رفتیم وکلی حال کردیم.     ...
16 بهمن 1392
1